امروز  می خواهم دو غزل زیبا  که سرشار از حس نوستالوژیک وصداقت هست  را از خانم مهرنوش طاهرخانی برایتان بنویسم. امیدوارم که لذت ببرید.

تورفته ای که چنین بی گناه می ترسم

زتازیانه ابر سیاه می ترسم

دوباره بوی کدامین افول می آید

که ازسیاهی بیرحم چاه می ترسم

چقدرساده به سیمان وسرب دل بستیم

من ازنتیجه این اشتباه می ترسم

مرا به سمت همان اتفاق تازه ببر

از این هجوم پر ازاشک وآه می ترسم

هراسم اینهمه ازمرگ آینه نیست

من ازشکستن تصویر ماه می ترسم

بگو که خوشه گندم دوباره می روید

دوباره حرف بزن از نگاه می ترسم

بگو خدای سفر کرده زود برگردد

من از تصور چشمی براه می ترسم

 دوباره روح کسی گریه می کند در من

دوباره هق هق بی تکیه گاه می ترسم


۲ـ
بابا دلت خوش است توهم آسمان کجاست؟

 


دیگر برای سایه ما سایه بان کجاست؟

 


آه ای خدای خوب غزلها نگاه کن

 


این سفره های خالی ما... آب ونان کجاست؟

 


ما تکیه داده ایم به باد از ازل - نگو

 


دیوارهای آجروسیمانمان کجاست؟

 


همزاد ماست گریه بی اختیارتلخ

 


دامان مهربان تو ای مهربان کجاست؟

 


اهل زمین وفکر رسیدن به آسمان؟

 


بابا دلت خوش است توهم آسمان کجاست؟