درود.. امروز شمارا میهمان شعری از خانم ناهید ایزدی می نمایم .شعری که هربار  میخوانمش حسی شبیه خاصیت بودن را در من بر می انگیزد که از باز گفتنش الکنم...بگذریم واما خود شعر...
میچرخ.

میچرخ..

میچرخ...

سگ مست!

جفت نعش گر گرفته ام را به دندان حقارت می کشی که چه!؟

دلشوره های کابوس نخستینم...

من که گاومیش تو لنگ لنگان را

با  ران  خام ماسیده برپوزه دوگوزنان

به دستمال سپید که: نترس!

می پوشانیدمت!

وتو بانعره ای هرگز!

واستخوانهات که ازاستتارگوشت وپوست ـ

بی خون وعریان  زاده می شدند.

ومن که ازدرد به شاخهات می آویختم...

دردا...

وکابوس واپسین: آنگاه که حریصانه تکه های گوشت درشیرپخته سرتورا ـ

می جویدمش باطعم سرد کاه.

وهیچ قانونی اما اشتهای بلعیدن مرا باز نمی داشت...

دردا...

بگذر!

ازمن دست بردار!

دیری نپاید که: استخوان پوسیده سالیان ساق گاومیشی ـ

دیگری را ازساق برخاک خواهدش کشانید...

مرگ موذیانه درمشت مادرانمان لا نه کرده است.

امروز  می خواهم دو غزل زیبا  که سرشار از حس نوستالوژیک وصداقت هست  را از خانم مهرنوش طاهرخانی برایتان بنویسم. امیدوارم که لذت ببرید.

تورفته ای که چنین بی گناه می ترسم

زتازیانه ابر سیاه می ترسم

دوباره بوی کدامین افول می آید

که ازسیاهی بیرحم چاه می ترسم

چقدرساده به سیمان وسرب دل بستیم

من ازنتیجه این اشتباه می ترسم

مرا به سمت همان اتفاق تازه ببر

از این هجوم پر ازاشک وآه می ترسم

هراسم اینهمه ازمرگ آینه نیست

من ازشکستن تصویر ماه می ترسم

بگو که خوشه گندم دوباره می روید

دوباره حرف بزن از نگاه می ترسم

بگو خدای سفر کرده زود برگردد

من از تصور چشمی براه می ترسم

 دوباره روح کسی گریه می کند در من

دوباره هق هق بی تکیه گاه می ترسم


۲ـ
بابا دلت خوش است توهم آسمان کجاست؟

 


دیگر برای سایه ما سایه بان کجاست؟

 


آه ای خدای خوب غزلها نگاه کن

 


این سفره های خالی ما... آب ونان کجاست؟

 


ما تکیه داده ایم به باد از ازل - نگو

 


دیوارهای آجروسیمانمان کجاست؟

 


همزاد ماست گریه بی اختیارتلخ

 


دامان مهربان تو ای مهربان کجاست؟

 


اهل زمین وفکر رسیدن به آسمان؟

 


بابا دلت خوش است توهم آسمان کجاست؟

 


 

(شعر در من مثل خاصیت شعر است مثل خاصیت سیب که شبیه سیب نیست)قطعه ای بود ازمقدمه دوست عزیزم آقای جهانبخش افشار برمجموعه شعرش با نام(دف ماه برانگشت ابر) واین هم شعری از مجموعه یاد شده که توسط انتشارات مگستان به چاپ رسیده است.


 ـ (اسم کیا یحیی بود؟

ـ اسم مرده ها پسر.)

زمین ترک میخورد

وترک می کرد چراغدان هوا ـ

هوس فروزش را.

باد ازکنار درختان سنجدوسیم های برق ـ

درز لای شیشه  را هو می کشید.

ودخترکان شرم

به خویش فرو اندر سوختند

کسی عنبر می سوزد.

((ـ بویحیی .بویحیی!

منم ببر.))

سروشیان قدیس.

باکفی کافورینه وجرعه ای شراب

پرده از دیدگان پسر چه های هیز نابالغ بر می دارند.

وعالم به خوفی کدر مات می شود.

کسی شیشه ی گلاب می چرخاند

ـ ((نه پسر .کاکلت سیاست هنو)).

هی! چنگ بد آهنگ زندگی!

خسته ام

چوبه ی دست بی کف موسام.

تکه تخته ی بی نوحم.

اه!

چقدر بی روحم.

(ـ کاکلم سیاس که سیاس.

دلم خونه بو یحیی.

دلم خونه بویحیی.*

*
بویحیی کنیه عزرائیل است.